۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

افکار پریشان - 36: ما اکثر العبر و اقل الاعتبار!


وقتی که‏ برای جنگ صفین می ‏رفت یا از آن بر می‏گشت به شهر انبار که الان یکی از شهرهای عراق است و از شهرهای قدیم ایران بوده است رسید. ایرانیان آنجا بودند، عده‏ای از کدخداها، دهدارها، بزرگان به استقبال خلیفه آمده‏ بودند. به خیال خودشان علی (ع) را جانشین سلاطین ساسانی می‏دانستند. وقتی که به ایشان رسیدند، در جلوی مرکب امام شروع کردند به دویدن. علی‏ (ع) صدایشان کرد، فرمود: چرا این کار را می‏کنید؟ گفتند: آقا! این‏ یک احترامی است که ما به بزرگان خودمان، به سلاطین خودمان می‏گذاریم.

امام (ع) فرمود: نه این کار را نکنید! این کار شما را پست و ذلیل‏ می‏کند، شما را خوار می‏کند، چرا خودتان را در مقابل من که خلیفه‏ تان هستم‏ خوار و ذلیل می‏کنید؟ من هم مانند یکی از شما هستم. تازه، شما با این‏ کارتان به من خوبی نکردید، بلکه بدی کردید، با این کارتان ممکن است‏ یک وقت خدای ناکرده غروری در من پیدا شود و واقعا خودم را برتر از شما حساب کنم ...

این را می‏ گویند یک آزاد مرد، کسی که آزادی معنوی دارد، کسی که ندای قرآن را پذیرفته است : الانعبد الاالله. جز خدا هیچ چیزی را، هیچ کسی را، هیچ قدرتی را، هیچ نیرویی را پرستش نکنیم، نه انسانی را، نه سنگی را، نه حجری را، نه مردی را، نه آسمان را، نه زمین را، نه هوای نفس را، نه خشم‏ را، نه شهوت را، نه حرص و آزا را و نه جناه طلبی را، فقط خدا را بپرستیم. آن وقت او می‏تواند آزادی معنوی بدهد ...




*. چه شاخص ظریف و دقیقی است برای تشخیص آزادمرد معنوی ...


*. این پست عکس ندارد ... !


×. این سخنرانی در ۴ مهر ۱۳۴۸ شمسی مطابق ۱۳ رجب ۱۳۸۹ قمری در حسینیه‏ ارشاد توسط استاد شهید مرتضی مطهری ایراد شده و متن آن در اولین گفتار از کتاب «گفتارهای معنوی» منتشر شده است.

×. عنوان بر گرفته از حدیثی است از مولاعلی (ع) - عبرت ها چه بسیارند و عبرت گیرندگان چه اندک!

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

افکار پریشان - 35: و غمی که در پشت چشمانمان خیمه زد!



بعضی چیزها را چه بخواهی و چه نخواهی به سادگی پلک بر هم زدنی اتفاق می افتد!
مرگ یکی از همین اتفاقات ساده، تند ولی پر مغز است!
تلنگری بزرگ برای آدمی که های! مهلت اندک است!

«پدربزرگم فوت کرد!»
خبر به همین سادگی بود و به همین مهلکی!
و چقدر سخت است ...

غم در پشت چشمانمان خیمه زد!
تنها باید دعا کرد برای التیام قلب های داغدار این روزها ...



*. پیشتر اینجا برای عرض تسلیتی نوشته بودم و خوشحال بودم که دیگر شاید تا مدت ها مجبور نشوم از بزرگی این هجران ابدی -مرگ!- بنویسم اما دست بر قضا تنها اندکی بعد تقدیر به طور دیگری رقم خورد ...

برای دوستان گودری که کامنت ها رو نمی بینن:
توضیح نا واضحات (!) اینکه پدر بزرگ بنده مدت ها پیش در زیر هواری خاک به خواب رفته است
پدر بزرگ یکی از دوستان فوت شده بودن خواستم عرض تسلیتی کرده باشم ...

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

افکار پریشان - 34: امون از ما آدم ها ...


امون از ما
امون از این همه ریا
امون از طمع
امون از حرص
امون از قدرت
امون از پول
امون از ...

امون از ما آدم ها !


*. هممون به جون هم افتادیم؛ می زنیم، می کشیم، می خوریم، لبخندامونو از هم دریغ می کنیم، مهر و محبت یادمون رفته، نگاهامون حقیر شده ...
ای امون از ما آدم ها !


*. اینجا هم آپ شد!



۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

همین جوری - 29 : نه دیگه این باسه ما دل نمی شه!


نه دیگه این باسه ما دل نمی شه
هر چی من بهش نصیحت می کنم
که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمیشه
میگه یا اسم آدم دل نمیشه
یا اگر شد دیگه عاقل نمیشه

بش میگم جون دلم این همه دل توی دنیاست چرا
یه کدوم مثل دل خراب صاب مرده من
پا پی زنهای خوشگل نمی شه
چرا از این همه دل
یه کدوم مثل تو دیوونه زنجیری نیست
یه کدوم، یه کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمی شه

میگه یک دل مگه از فولاده
که تو این دوره زمونه
چششو هم بذاره هیچ چیزی نبینه
یا اگر چیزی دید خم به ابروش نیاره

نه دیگه نه دیگه نه دیگه
این باسه ما دل نمی شه
نه دیگه این باسه ما دل نمی شه
...





*. بسیار شعر و آهنگ خاطره انگیزی است حداقل برای من!

نسخه اصلی آهنگ از اینجا و نسخه بازسازی شده از اینجا ...

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

لحظه ای تامل - 21: فرانسه در غم بی دشمنی!


این روزها همچون چندسال پیش، فرانسه در تب و تاب درگیریهای خیابانی می سوزد (+). دلیل این درگیریها قانون جدید بازنشستگی و افزایش سن بازنشستگی از 60 به 62 سالگی است که باعث شده است تا در آغاز هفته دوم اعتصابات سراسری پلیس با یورش و دستگیری 13 نفر از «معترضین خیابانی» وارد عمل شود ...

«اعتراضات مدنی» مردم و یورش پلیس به معترضان و خشونت متقابل در همه جای دنیا محکوم و شکست خورده است. این اعتصابها و خشونت ها آن هم در کشور «مدعی حقوق بشر» تامل بر انگیزاست. در همین راستا سارکوزی اعلام کرده است فرانسه از موضع خود کوتاه نخواهد آمد و معترضان هم اعلام کردند اعتصابات تا اصلاح قانون کماکان ادامه و گسترش می یابد ...

شاید این روزها «دغدغه اصلی» سارکوزی و دولت مردان و سیاسیون فرانسه این باشد که چرا «توهم توطئه» ای برای مردمانشان نساختند تا با بروز هر «اعتراض مدنی» ای پای «دشمن بیرونی» ای برای «توجیه» نارسایی ها و انتقادات مدنی مردمانشان را به وسط کشیده و با انگ هایی چون «دشمن»، «منافق»، «فاسد»،«خس و خاشاک»، «میکروب» و در پایین ترین سطح «فریب خورده» به «معترضان خیابانیش» بتواند از زیر «فشار سیاست های غلط» و «افتضاحات سیاسی و اقتصادی» خود خارج شود ...

دولت فرانسه بیش از غم «آشوبهای خیابانی» این روزها در غم «بی دشمنی» می سوزد!



*. منبع عکس: بوستون

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

به گزین ها - 17: وقتی گندش را در می آوریم!


« دستشویی دارم ... »

از کتاب: گفتارهای منتشر نشده - دکتر شریعتی!




*. میشه بس کنین دیگه اینقده در هر موضوعی از دکتر شریعتی جمله نزنین!
از پشت بسته سیگار تا روی بسته بندی مرغ های یخ زده وارداتی گرفته تا پشت در دستشویی پارک و حتی توی بروشور سومین کنفرانس بین المللی فاضلابهای شهری تند و تند جمله حکمت آمیز از دکتر می زنیم به اسم روشنفکری!
میشه بسه!؟


۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

تلنگری به خودم - 10: غروب سه شنبه خاکستری بود ...


در کنج تنهایی های خویش در آستانه مهر و موم عدد 24 بر تاریخ بودنم در این سرای سپنج؛ ملول، تنها، غم زده، تاریک و بیش از اینها بی امید، سر بر گریبان خویش برده ام و تنها با یاد عباراتی چون «درست می شود!»، «این نیز بگذرد!»، «حتما حمکتی دارد!» و توجیهاتی از این دست به دنبال کورسویی برای نفس کشیدن خویشم!
و گاه و بیگاه که دیوارهای نامرئی این «زندان ظلمانی» بیش از پیش استخوانهای تمام بودنم را می شکند، خورد می کند و ذره ذره آن را زیر لگدهای سنگین روزمرگی خویش له می کند، برای فرار از این فشارها با لبخندی بر لب، «پرنده خیال» خویش را بر «زبر ما سو»ی بودنم می پرانم که «زندگی خوش تر بود در پرده وهم و خیال!»
در همین حال به دور و برم برای یافتن امیدی می گردم که «نه صدایی، نه سکوتی، نه درنگی، نه نگاهی» که هر چه هست تماما غم و اندوه و افسردگی است و گاه و بیگاهی هم کسی از فشار سختی هایش قهقهه ای بلند می زند و اشک می ریزد!
بر بلندای جوانی، درست آنجا که باید عطف «امید» و «آرزو»ی رسیدن باشد و «اراده» و «شوق» بوسه بر لبان هم بزنند ایستاده ای و چنین بی پناه، بی امید!؟
که امیدم به چه باشد!؟
...

چقدر اینجا «تار» شده است!
درست نمی بینم!
-اشکی از چشمانم می افتد!-
کمی بهتر شد اما باز اینجا را تار می بینم
نوشتن بس است که «هذه شقشقه هدرت!»



*. رفیقی پیام داد در جوار امام رئوف دعا گویمت که پاسخ دادمش «سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند!؟»
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار ...

*. در این میانه تنها امیدم بودن در کنار «منان خویش» است!
و اندک لبخند از سر شوق برای «انار»هایی که آوردی یا «عودی» که «دود» می کنی !

*. ابهام آلود و ایهام آلود است این تراوشات ...


۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

افکار پریشان - 33: یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد




- I didn't think it would end this way
- End?
No. The journey doesn't end here. Death is just another path. One that we all must take. The gray rain curtain of this world rolls back and all turns to silver glass and then you see it ...
- see what?
- white shores and beyond. A far green country under a swift sunrise
- well that isn't so bad
- NO


The lord of the ring - J.R.R tolkien



- فکر نمی کردم آخرش این باشه
- آخرش؟
نه این پایان سفرمون نیست. مرگ فقط یک مسیر دیگه است که همه ما خواهیم پیمود. وقتی آگاهانه این مسیر رو انتخاب می کنی حجاب خودپرستی فرو می افته. اونوقته که می بینی ...
- چیو می بینی؟
- کرانه های سپید و فراتر از اون! طلوع گرما بخش خورشید بر فراز دشت های سبز
- خب پس مرگ خیلی هم بد نیست!
- هرگز ...


دیالوگی از فیلم ارباب حلقه ها - جی آر آر تالکین



*. خبری رسید که دلی از این زمین رخت بر بست ...
تسلیت به دوستان مهربان تر از برگ

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

شبیه شعر - 31: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ...



سراپا مرا درد و افسردگی است
وجودم پر از صبر سرخوردگی است
تماما پر از اشک و اندوه و آه
به اوج خیالم ابر خون مردگی است



*. شاعر نیستم، ایراد هم دارد اما به درک!
شعر اگر می توانست احساس را بیان می کرد !

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

عکس نوشت - 9: فریاد استاد ...


های با شما هستم این درها را باز کنید
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
..

من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند چه کسی می آید
با من فریاد کند !؟





*. با دیدن این عکس یاد این شاهکار استاد افتادم ...

×. دلمان تنگید اینجا را آپ کردیم ... !

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

پارسال همین حدودا - 3: یا رب این نوگل خندان که ...


به یادش و به یاریش

و چشمانش را باز کرد و ناگاه برق محبت چشمانی او را خیره خود کرد ... درازای لبخندی تمام دلتنگی هایش را کوتاه کرد ... و او اینچنین غریب وار زاده شد !

غربتی که در آن نه ماه تاریکی، نه ماه خون و نه ماه صدا بود ... صدای انتظار قلبی در سینه مادری !

و وقتی چشم باز کرد به دنبال آشنایی می گشت تا به او بگوید غم آن همه غربت و غریبی را ... تا به او بگوید که ساکن سرایی دیگر است و اهل اینجا نیست ... تا به او بگوید چه سخت است که در وطن خویش نباشی ... و تا به او بگوید تمام دلتنگی های نه ماه سکوت و نه ماه ظلمتش را ! اما ...

اما درازای لبخندی، تمام این همه دلتنگی هایش را کوتاه کرد ... به او چشم دوخت ... گویی "مشتریِِ" چشمان چون "زهره" او شده بود ... چشم در چشم او تمام رازهای نهان و رمزهای مگو را زمزمه کرد و در سکوت چشمان او تمام بودنش را فریاد کرد ... از شوق گریست و آنقدر گریست که در غوطه اشکهایش و در صدای شوق دیدنش از هوش رفت !!!

و اینچنین اولین روز بودنش در این سرای غربت آغاز شد ...



*. این متن پارسال در اینجا منتشر شده بود و امسال تجدید انتشار شد!

*. درون سینه حافظ هنوز پر از صداست!

*. در همین باره (+)


۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

عکس نوشت - 8: سایه ای از جنگل دور ...


در کنج قفس پشت خمی دارد شیر
گردن به کمند ستمی دارد شیر
در چشم ترش سایه ای از جنگل دور
ای وای خدایا چه غمی دارد شیر


*. به خدا ساده اید اگر ساده از عکس و شعر ابتهاج و حال و هوای این روزها بگذرید ...
به خدا ساده اید اگر ...


۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

همینجوری - 26: دنیای این روزای من ...



بعضی روزها آنقدر بدند که باید پتو رو بکشی رو سرت و اصلا از زیرش بیرون نیای بس که بدبختی پشت بدبختی سرت هوار میشه و تا آخر شب تمام بد بختی های عالم به سمتت گسیل می شوند ...

بعضی روزها هم آنقدر خوبند و شادند و پر برکت که هر چه می خواهی تمام نشود نمی شود و روز به پایان می رسد ...

دنیای این روزای من هم همین طور است!



*. الهی هیچ کدومتون در ضمن کمر درد نگیرین اونم از نوع مزمن!

*. عکسم احتمالا مادربزرگ گروه جیپسی کینگه!


۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

ادای دین - 16: منزوی و خیال خام !


خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود





*. تا جایی که ذهنم پاسخگوست تاحالا یک شعر کامل از شاعری در این بلاگ گذاشته نشده، اما چه کنم که از این شاهکار منزوی مدت هاست نتوانسته ام بگذرم و امشب بعد از مدت ها کلنجار رفتن با خودم که نه بازنشر کامل یک غزل جزو رسالت های این بلاگ نیست؛ این پست را آپ کردم.
نمیدونم شاید مخاطب این بلاگ حسی نسبت به این شعر نداشته باشه و توجهی نکنه -که حقیقت می دونم مخاطبان این بلاگ آنقدر ظریفند که می فهمند- اما این غزل زندگی کردنی است ...

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

همین جوری - 25: حال ما خوب است ....



پست هایم این روزها لحظه ای است، کوتاه، بی فکر و بی تامل!
تعابیر متفاوت است ...

نگارنده خسته است
نگارنده بی درد شده است
نگارنده الکی خوش است
نگارنده دلگیر است
نگانده دلتنگ است
نگارنده ...

هیچ کدام نیست ...
حرف ها در گلویم تحصن کرده اند، گیرند، در بندند!
تقصیر من نیست این سکوت تکراری ...




*. اینجا را هم آپ کردم ...

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

ادای دین - 15: مختارنامه و میرباقری ...



بعد از یک سال و اندی بی تابانه تلویزیون را روشن کردم و با علاقه به انتظار نشستم! به انتظار مجموعه ای دیگر از داوود میرباقری: مختار نامه ...

میرباقری را از رعنا و گرگها تا امام علی و تا مختار نامه! همه اش را دوست دارم ....

میرباقری خاطره انگیز هم هست، از همکاری پدر با او در رعنا و گرگها به عنوان تدوین گر گرفته تا صدابرداری دوستی به نام علیرضا غفاری نژاد در همین مختارنامه ...