این داستان واقعی است، پراکنده است، فهمش اهلش را می خواهد؛ اما تو باور مکن ...
باید استراحت کنم خیلی زیاد، به وسعت مرگ شاید ...
- کم صبرتر، عذاب آورتر و افتضاح تر از قبل شدم! لعنت به من ...
- قصه عذاب وجدانهای هر شب: رنجاندمش، از دستم عصبانی است، نکند ناراحت شد ...
- شب بیداری مزمن، سر درد دائمی ...
- دلم سیگار که نه! شاید الکل می خواهد! شاید حشیش! به مرگ هم فکر می کنم ...
- کجاست آن همه صبر و حوصله که بنشینم و بیاموزم ...
- دلم برای آن همه انگیزه که داشتمشان تنگ شده است ...
- دغدغه هایم هنوز پابرجاست اما ...
- چه حس بدی است ... تا به حال از کسی متنفر نبوده ام اما یکبار شد، چقدر سخت! چقدر سنگین!
از کسی متنفر شدم! تنفر! می فهمید!؟ از کسی که روزگاری دوست خطابش می کردم و هنوز هم!
یکبار بود اما ویرانم کرد ...
- خدا هم از این اقلیم بودنم رخت بر بسته است ...
- حوصله سابق نیست ...
- چیزی میخواهم که تنها آرامم کند، برای لحظه ای، ذره ای، اندکی، لختی ...
- چه زود پیر شده ایم انگاری ...
یه روز خوب میاد؟
چه فرق می کند دیگر ...
تمام ... (!؟)
×. گاهی درد و دل با هجاها و حرف ها و کلمه ها شاید آدمی را آرام کند ...